هلیا دوستمحمدی

چرخیدن

عزیز دل مامان سلام امروز صب رفتم پیش دکترت و گفت چرخیدی آخه قبلش تو به پهلو خوابیده بودی و باید سزارین میشدم اولش خیلی ترسیده بودم ولی یکم که گذشت گفتم فدا سر دخملم ، برای دیدن و رسیدن به تو هر دردی رو تحمل میکنم همه می گفتن دخترت تنبله که نمیچرخه آخه هر ماه میرفتم سونوگرافی تا ببینم چرخیدی یا ن . 1398/1/17رفتم سونوگرافی هشت ماهگیت دکتر گفت نچرخیده بعد پرسید نینی کوچولوت چی هست گفتم دختره گفت آره دختر تنبله که نچرخیده از دستش ناراحت شدم که چرا همه میگن دختر تنبله مهم اینه که تو بیایی و بگیرمت بغلم و محکم فشارت بدم و بوست کنم امروز 1398/1/17که وقت دکتر داشتم رفتم دکتر یه سونوگرافی دیگه انجام داد و گفت تو همین 10روز چرخیدی خیلی خوش حال شدم و ...
28 فروردين 1398

*~مادر~*😍

یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شوند ،بچه دار شدن مثل یک جادوست مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت می شود باورش کرد .اخر چطور می شود یک دفعه مادر شد. همین که اولین بارنقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست همه چیزتغیر می کند. دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی ازهمین حالا باید قوی ترشوی،بایدمحافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک ، باید حامی اش باشی،همراهش باشی. شروع به تکان خوردن که میکند فکر می کنی دیگرخودت نیستی،دیگرپاهایت روی زمین نیست. لذتی وجودت را می گیردکه با کمتر چیزی قابل قیاس است ، با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشق تر می شوی، چقدرقلبت می تپد برایش، برای اویی که هیچ نمی دانی چه شکلی خواهد بود . چشم هایش ،دهانش ، ان...
27 فروردين 1398
1